......سحرهای خانه ی پدری!!!!
مادر حدود دو ساعت زودتر از اذان صبح بيدار ميشد. صداي دعاي سحر كه از راديو كوچك مشكي رنگ قديمي به گوش ميرسيد . غذا حاضر و آماده بوي غذا مشام را نوازش ميداد اما گويي قدرت گرمي و نرمي رختخواب بيشتر بود كه ما بچه ها را ميچسباند به خودش !! و اين صداي مادر بود كه بارها و بارها بالاي سرت با ناز و نوازش بيدارت ميكرد و با اينكه مادر وعده " بيدار شو سحريت را بخور بعد برو دوباره بخواب!! " را ميداد ، باز هم خواب را ترجيح ميداديم !! گويي گوشهايمان فقط تيز شده بودند كه از ميان صداي مادر كه مرتب در تكاپوي بيدار كردن بچه ها بود تنها از &nb...
نویسنده :
نگارنده:سمیرا
17:13